کودک درون بزرگ شده برون
کودک های بازی گوش کودک های سرگردان از هوش
کودک های ماتم زده بدون عروسک بدون بازی
بازی روی سطح کاغذی کاغذ روی بازی
اسم و فامیل و هوش تمام شد
از الفبا بازی کردیم با الفبا حرف زدیم
با الفبا تمام کردیم با الفبا جمع زدیم
نمره پشت سر هم زدیم...
حسام الدین شفیعیان
آدمها ناشناخته های آشنا هستند
سنگ قبر ها رد پای آدمک ها هستند
ما آدمک های عجیبی هستیم
ما آدمک های غریبی هستیم
ما درون خود تمام جهان را درون خود هستیم
ما در را محکم پشت سر خود بستیم.
حسام الدین شفیعیان
/موج و دریا/
موج را نگر موج را نگر سمت قایق نگر موج را نگر سمت دریا نگر
ای موج نور ای رود زنور ای دل زدریا نگر در باطن نگر در ساحل نگر
ای خروشان شد زدریا چون زبهر دریا نگر
ای ساحل زرود ندیدی زاو دریا نگر
بام بام بابام بام بام بام بابام
زدریا زرود زخروشی نو نگر
جانها در راه دریا در پی نور زطوفان نگر
زاین راه گذر زدریا گذر
بر موج فشانی نگر بر راه چون نشانی بگرد
چو رودی چو دریا چو ساحل چو کوهی نگر
در خود نگر در راه نگر در بادو بارانو طوفان نگر
با صوتو نوایی دگر با همراه شدن ها نگر
زمستانیم زگرما نگر پائیزیم به بهاران نگر
در استقامت چون کوه نگر
در صبر چو با ایمان دگر
این راه نو زبذری زنو در بذر نو زکهن و در بر نو نگاهی نگر چو ماه گرد شب کهکشانی نگر
ترانه زنو زتاری دگر زتاریخ نگر زفرهنگو بینش نگاهی دگر
با همدردی نگر مرحم نگر چو طوفان زدریا تعادل نگر
حسام الدین شفیعیان
زندگی رسم نگاه ما به هم پیوند خوردن ها شده
در نگاه ما قمر چون ابر ناپیدا شده
وین زتاریخ زشمسی و قمر در هم نگر
وین زمانهای دگر در هم نگر
شب را چو ماه افروختن چون چراغی چلچراغی دوختن
زین زبعدو زین زقبلو زین زمانه در هم تنیده بر تاریخ از هم قصیده
شعر مخلوط نگاه آدمی
بر آن معجون نگاه آدمی
زین زبعدش قبل سخت در هم شکن در شکن شکننده شده
هر زمانی زین زتاریخ پر شده
پر پرواز عقاب را زخم خورده نه بر مرحم شده
خود قصیده شعری در پی آهنگ شده
مبهم از واژگان تلخ تر از تلخ شده
شب را روز روز را شب لیلو نهار غم شده
سرنوشت مختوم حکایت های دور
حکایت زین زبر باز باری از بر شده
قصه ی هجران دلتنگی شب روز تنهایی مبهم تر شده
حسام الدین شفیعیان
جسم ناسوتی سوت میکشد جسم ها روح میکشند
روح ها طلوع میکشند طلوع ها غروب میکشند
غروب ها شب میکشند شب ها روز میکشند
قفس جسم میشود روح قفس نمیشود
روح قفسه میشود قفسه ها کتاب میشوند
کتاب ها فانوس میشوند فانوس ها کتاب میشوند
انسانها چه میشوند خاکها چه میبرند
و تابوت ها تار میزنند تار پیاپی میزنند
و خورشید ستاره را روز و شب را چرخش را و دور زمین چه میشود
حسام الدین شفیعیان