/زندگی در فصل ها/
من با وزن شعر سبک وزنم
توی کلمات رود نثر روان سمت دریای جملات تلاطم موج های خوش رقصم
من بادبان سرگردان باحرفم
یک سبد واژه ی سرفصلم
جایی در آخر شعر تخلصی بی اسم روی شعر مهری زده بر شعرم
در خواب و بیداری شور این فصلم
نشسته بر قوس رنگین کمان
دور دور رنگ این رنگین کمان خوش رقصم
سفرنامه ی بی سفر از سفرهای هر فصلم
توی دفتر شعرها پر از حرفم
روی قلم جوهره ی معنای هر فصلم
بارانی که میبارد روی قصیده ها در هر شعر خوانش هر نسلم
شاعر-حسام الدین شفیعیان
به عقاید یک دلقک مخند
زیر صورتش غم دارد
عقایدش پنهان هست
روی آن لبخند تو جریان دارد
غم نان دارد
کودکی درون خود بزرگی خود را پنهان داررد
به عقاید هیچکس تو مخند تو چه میدانی چه غم ها دارد
روزگارست که بالا و پائین دارد
تیپ های مختلف انسانها برای گذران زندگی ها دارد
یک نفر کت و شلوارو یک نفر لباس خاکی دارد
کارگری که دست پینه بسته دارد
در فکر خود هنرها دارد یک صوت دارد یک عشق دارد
یک کودک دارد یک دنیا آرزو برای او در سر خود جریان دارد
زندگی عقاید خنده نیست زیرا عقاید دلقک هم خنده ی مردم دارد
به بزرگی قلب نگاه کن به سیرت نگاه کن صورت دوران جوانو و پیری دارد
آری انسانها همه در گذر این زندگی برای کار خود ارزش ها دارند
به دنیا نگاهی کن نه برده کسی چیزی از اینجا نه میبرد کسی جز خوبی از اینجا
جهان همینست آری این جهان هم غمو و شادی بسیار ماضی بعیدو حالو و آینده به خواست خداوند دارد
یعنی هر زمانی دست زمانبندی او حکمت و حکایت و اراده ی او دارد
قصه ات را خوش بنویسی یا تلخی جبر و اختیار هم عقلو تفکر دارد
حسام الدین شفیعیان
مونالیزا میخندد شاید لبخند معمای جهانست
شاید لبه ی لب او بالا و پایین جهانست
شاید نگاه تو شاید نگاه او زندگی مشترک هنر در نگاهست
شاید صدای او بیصدا اما صدای تو برای او لبخند یا غم مونالیزا هست
تابلو نقاشی یا شعر یا قصه هر کدام حس جریان هنرمند در اثر پر از نگاه هست
نگاه های متفاوت شاید زندگی همین رنگین کمان افکار متفاوت
پای امضای تمام اثر ها جریان اثر در رد پای هنرمند درون اثر تو برون اثر او
درون اثر خود برون اثر تو خود را بریز داخل اثر برون آی از آن
شاید هنر پلی برای حرفی شاید نگاهی برای حرفی شاید زندگی درون حرفی
مونالیزای خود را بکش با لبخند یا هر کدام که می رود در خود اثر تا برون آید از درون اثر
و برای خود بنویس از دلتنگی بنویس از شادی بنویس از غمها بنویس از جهان
جهان نوشتاریست از گذشته تا به حال جهان هم تاریخ مانده در کتاب
یک عکس یک نوشتار یک نقد یک تفسیر یک نگاه در بر نگاه ها
اینست جهان پر از گذشته و حال و آینده را و خدا میداند زندگی لوح ثبتی در همین اتفاقات جهانست
شاید خدا لبخندی برای تو گذاشته آن را بیاب اگر غم در میزند صبر کن اگر زندگی لبخند زد گذر کن
سبد زندگی همین هست و جهان همین بیاب خنده را بیدار کن اگر گریه جاری میشود
سنگ هم میشکند ایستاده سرود خود را بخوان و گذر کن زندگی پر از فراز و نشیب هست
و دفتر زندگی صبرست و عشق و مهربانی وسعت قلب در تفکر رودیست به سمت دریا پس دریایی شو...
حسام الدین شفیعیان
میل بافتنی که میبافت سرمای زمستان را
بر تن کودک قد کشیده لباس آدم برفی تابستان را
فصلها یعنی گذر از آدمک هایی که میبرند دیروز را
و تاریخها قد کشیدند میان سر فصلهای زندگی را
چه خطوط دلتنگی بود جایی در فصل گمشدگی ها
چه کوچه سردی بود میان چند شعر گمشدن ها
و اینجا دفتری به پهنای تمام فصل های زندگی هست
حسام الدین شفیعیان
/غزل خوان شب/
من با نغمه ها همسازم
یک غزل پر از آوازم
ایستاده بر بلندای زمان
دفتر خاطرات پر از نغمه شور سازانم
من با قافیه ها هم آوازم
با مصرع سرگردانی در سازم
سطر سطر جوهره ی یک شعر پر از سر آغازم
گلبانگ سرور اگر شعر پر کند
کوزه آبی پر از شعرو غزل و آوازم
خوانشی برد مرا دور غزل قمر از شمسی
من شمس نهارو لیل و شعر برای آنها سر آغازم
بلبل خوش سخن از منزل ما میگذرد
رهگذر آرام آی که شب میگذرد
فانوسی اگر راهی شوم در دل شب
من غزل خوان شب تاریک طلوع خوش این آغازم
حسام الدین شفیعیان