
/گل روید از عشق/
گلی ستانده ام در جان خویشتن
بدان گل خو گرفتم با دل خویش
به هر صبح دم که آید از نسیمی
ببارد باران عشقو جان خویشتن
شاعر-حسام الدین شفیعیان

/جایی در فکر تو/
باران که زد من همینجا بودم
در دل رنگین کمان فکرها بودم
توی سلول فکر تو من نور فردا بودم
جایی در تاریکخانه ی غروب فکری خسته من طلوع صبح فردا بودم
حسام الدین شفیعیان

/تبو تب زتب قلم زکاغذو قلم زمن بخوان چو بیت من غزل/
دو میو سی سولفاسی سوسنو گل رقص ز جمله ز بعدی طنازی
گامو کم گامو زبالا زپائین زبعدی حوضی زبعد زقبلو زما هم بماند دور زمینو بچرخد چنین با هم سازی
رودو دریائو دلو شمعو زساحل زموجو زشب های دگر
الفو لامو کمی نونو زسطری بچرخد کاغذو شمع زروشن تر از این حرف زحرفی چون سازی
عدمو قبلو ز قبلی چو بهتر زآینده چنینو چنان چون سازی
کتابت کنیو جوهرو خطی زدلبر سازی
زمنو زمن زتو زاو زشد چون باران قلمو رنگیو رنگین کمانی سازی
حسام الدین شفیعیان

/منو من در همو گمگشته چنانیم چرا/
دستو دستم گرفتیو زدستم بریدی چرا
رفتیو رفتنت از رفتنت از هم شکن
آنچنان شد که نبودیو نبودی چرا
زان برفتیو برفتم که هم شد شدن از بی تو و بی من و چرا تو بریدی چرا
خطو خط دلبرو دلبر گذر کن به دریای جنون از منو از من شکنو شینو شکن شو برون
ور بشو کوزه ی تشنه لبانو به آبی خوشتر ورنه آنشو زآتش زآبی چرا
حسام الدین شفیعیان

/تک سلولی عاشقانه/
شعر من سلول های بنیادی ریشه ی درخت شده است
مثال تکیده از برگهای پائیز شده است
جغرافیای عشق را معنا کردم
مرز ان را خودکار نمیگرد باز
در شعر من تب قلم جان میگیرد باز
حسام الدین شفیعیان