قاصدک آرام بیا خبر از پر گشودن داری
زپر پرواز بال گشودن داری
نغمه ای یا خبری از سرودن داری
از کجا آمده ای به کجا پر گشودن داری
در میان پیله ی رد شدن جای دیگر داری
خسته از من بگذر حال که با این دل من شنفتن داری
چتر خیس باران را قصه ی شوریدن داری
یا که در خود پیله ی سرگشودن داری
با قصه ی ما حکایت بودن داری
یکی بودو نبودن داری
جای واژه جمله های پشت سر هم داری
نقطه ی سطر بعدی خط اول داری
با پایانه ی باز حرف مبهم داری
قاصدک شعر مرا چرخش در خود بردن داری
حسام الدین شفیعیان
تو نیستی یا سایه ای هستی که نیستی
پر از بودن ولی در کنج تنهایی صندلی خالی نشستی
زیر بغض باران زده ی دلتنگی رفتی
میان کوچه های دلتنگی رفتی
کوچه خالی صدای رهگذرانی که هیچکدام شبیه تو نیستند
لبخند خود را برده ای
اشک واژه ی تنهایی درون خود
زمین وسعت تنهایی درون خود
صندلی چوبی شکسته ی درون خود
اتاقک بارانی درون خود
و قصه ی سروده ی غمگین درون خود
حسام الدین شفیعیان
شام آخر میز آخر
قصه ی فردای دیگر
روی میز از شعر خالی بود
جای آن باران جاری بود
جای آن شعر هم کاش کاشی کهکشانی
دور دوران شعر از شام آخر میز آخر
قصه قصه شعر میشد میز
باغ شعر انگیز میشد میز
جای تاریکی کجا بود
روشنایی جای شعر هم میز
تا خورده از غزل بود
گنجشک ها خوش غزل بود
طاووس ها شعر میگفتند
بال های آنها شعر از غزل بود
طاووس اصلان خود شعر
پر شعر از پر شده شعر
ناقوس هم خود بر شعر
چرخو چرخو چرخ گردون
تاریخ ها شعر گردون
گر بگردانی همی شعر
عصر دوران تفاهم
بر ماضی بعیدی
بر ماضی همی حال
کاش شعرم تاریخ شعر داشت
شعر من تاریخ زشعر داشت
اما ای واژه کمی تند
تقو تقو تق به در کوب
شعر من را از دری شو
روی واژه خود همی شو
تا بدانی حرف پاییز از زمستان
باز بهارو باز تابستان
چهار فصل شعر درونش
بافتنی داشت از نگفتن
باز کن پیله از این شعر
پروانه شو از این شعر
شاید اثاث شعر هم اساس داشت
روی بیت وزنی دگر داشت
ما حصل جمله کمی نو
نوبه نو شعری همی نو
شاعر از میز خالی
خالی از شعر میز خالی
روی به روی شعر مرا برد
روی من شعر مرا برد
نیست دگر شب های شعری
نیست شب های شعر انگیز
تاریخ ایست قلبی نو
مغز ایستو قلب ایستو دست ایستو
قلم نیستو مرکب نیستو شعر نیستو
نمره شعرم کمی نو
نمره از بیتی زشعر پر
موج دریا هم غزل داشت
روی اشک خود مثل داشت
اشک ماتم در درون شعر جوشش بود
انگار تبلور شعر مرا درون خود میخورد
سکوت شعر انگیز غزل ها
راه دوران شعر از این مثل ها
باران باران شعر شعر
رنگین کمان شعر دور خورشید میچرخید
زمین دور شعر تندتر شد
گردش ایام تندتر شد
آدمها شعر میشدن پائیزی از بر زمستانی
ژانویه سرد از شعر میشد
هزار دور نهصد و هشتاد و پنچی
کارناوال تولد تولد مبارک
انگار همه زمین آشنابود
تاریخ روی مغز انسان حک میشد
انگار همه چیز آشنا بود
شعر کهن شعر نو ابیات رادیویی
پیرمرد خسته صدای خسته
میخواند شب غزل برای گوش های خسته
چشمان خسته شعر خسته
خستگی از بر دوران
دور دوران شعر میشد همی گشت
روح سالخورده جسم سالخورده میشد در شعر
جسم سال زده
شعر ماه زده
روح تازه میگرفت در شعری
انگار نو به نو شعر هم جوان میشد
در بر شعر برف تکانی بود
درخت کاج کاشته بر بر افراشتن شمع ها
شمع درون شعر روشن بود
شب با تمامی غزل نو میشد
جاری در دل تفکر زمین هجایای کشیده
چند اپیزودیه فصل های نو کهنه معاصر ترین شعر پازلی
کهن ترین شعر پارسی نو ترین شعر فرا پارسیانی
فارسی در شعر فارسی در حرف
پارس نامه شعر هم زبان شعر میگرفت
انگار آجرک های شعر هم گل میداد
جای شعر روی تفکر از زندگی
دوران عصر قرن های زندگی
حسام الدین شفیعیان
ای دل اگر در پس شعر کوچه بن بست تقاطع زافکار شده
یکی از سفسطه پر یکی از بحران نفتو یکی گاز شده
یکی در بند عقاید نظری گفت زمین مستطیل هست چطور
یکی بر بند همو گفت زمین مربع زکجا میدانی
گفت بهر مربع زپرگار بجوی
دور خط فکر خود زاویه ای نوبساز
خانه فکر تو پرواز بلندیست اگر
بر درستی زآن خطو زپرگار بزن
نه مربع بمانو نه مستطیل نه دایره
خود جهان ساز جهان را بر دل نو بساز
زغمو دردو زرنجش کمی مرحم شو
زدرون خود پلی سازو پلی دیگر ساز
شعر را بند تقاطع مکن رد شو چون
در بلوار اندیشه کمی درختو سنبل بزار
کارگر رنج زحمت دروی حاصل دست رنج زده هست
بر دستت چسبی زدی یا در پینه آن گل زدی
شاعر چگونه بتواند بسراید غم خود در غم تو
رنج را فقر را و تقاطع ناهمسطح طبقات را
شعر رویش فقر و دارایی نیست
شعر رسالت هنر در بر گفتن ناسروده ها و سروده هاست
شمعی روشن کن درد مرا در شمع ریز
بسوزان تنم را پیکره شعرم را
بلندای برج ایفل مونالیزا نمیخندد
گریه خنده شاید داوینچی هم میخندد
حافظو سعدیو خیام فردوسی شاعران چه گفته اند
تفعل حافظ چه برای تو گفته یا تو برای او چه گفته ای
چاپلین هم غم داشت خنده داشت گریه داشت کات برداشت درون داشت
چاره چاپلینی عقاید او فقر و دارایی و زندگی زمانه خود
جنگ و صلح و عشق سال های کرم خورده
شاید بوفی در درون پیله آزرده
شاید ونگوگ بعد عصر خود
میز سیب زمینی ناخورده رنج خود
متد نقطه های جغرافیا طبقه هنر بر مرز جغرافیا
شعر تن خورده تن شده از شوری قلم
بن بست متینگ خواب و بیداری نهنگ
شوق درون پیله پروانه شدن میگردیم
شاید گرد جهان دور هنر میگردیم
بافتنی که برای زمستان بافت مادر برای پاییز روی بند شعر میبندیم
نقطه نقطه خط پاراگراف سطر سطر آن را پر از شعر میبندیم
شاعر-حسام الدین شفیعیان